برای دردانه ام

خرید سیسمونی

نازگلم بالاخره با تمام مشکلاتی که وجود داشت به اتفاق بابایی  و عمه جونت و پسر عمه رفتیم تهران که برا شما خرید کنیم .مدتها بود تمام سایتها رو زیر و رو کرده بودم و همه مارکها رو حفظ کرده بودم و لیست بلند بالایی از وسایل برات تهیه کرده بودم .مهمتر از همه برام سرویس تخت و کمدت بود . اول رفتیم نی نی سالن مادر(نبش شریعتی و همت) اما همه اجناسش رو تو حراج فروخته بود و تیرمون به سنگ خورد و رفتیم نمایندگی چیلک و کپل پا. تو نمایندگی چیلک مدل سافاری رو کاندید کردیم و کپل پا هم دو تا مدل داشت که پسندیدیم اما هر دو آبی بود . نهایتا رفتیم نی نی سالن روبروی پارک ساعی و سرویس مورد نظرمون رو پیدا کردیم . وای که اگه بدونی چقدر خوشگله . خلاصه بعدش بقیه خر...
31 فروردين 1390

تولد مامی و سیزده بدر

وروجکم برا تولدم خیلی ها تماس گرفتند یا برام پیامک فرستادند و این خیلییییی خوشحالم کرد . بابایی شما برا تولدم کتانی ادیداس و پازل هزار تکه داد و بابایی و مامانی خودم هم  ربع سکه  .البته قشنگترين هديه تولدم وجود عزيزت بود كه به خاطر اين هديه از خدا تشكر ميكنم.   روز سيزده بدر هم به خاطر وجود نازنين جنابعالي كه مبادا اتفاقي برات بيفته عصر حدود دو ساعت رفتيم باغ عمو جونت . البته همه از صبح و براي ناهار رفته بودند. ماماني اونجا همش همه ميگفتن سال بعد يه مهمون ناز هم داريم . راستي دخملم خودمونيما چقدر شكمو هستي (درست مثل خودم) آخه هرچي ميخورم بازم انگار داد ميزني مامان گرسنمه؛ مامان دارم ضعف ميكنم و من مجبورم دوباره بخو...
12 فروردين 1390

دلتنگی های مامانی

دختر گلم دوست ندارم نوشته هام تراژدی باشه . اما اینو بدون که تو زندگی همونطوری که لحظات خوب و قشنگ وجود داره   لحظات سخت هم هست و این جزء لاینفک زندگیه . غصه و شادی کنار هم.راستش از روز دوم عید مسائلی دست به دست هم دادند و باعث رنجش من شدند و کلا سر حال  نبودم . مامان دورت بگرده ؛  یعنی میشه تو بزرگ بشی و سنگ صبور من بشی ؟یعنی میشه بشینیم دوتایی با هم درد و دل کنیم . البته امیدوارم هیچ موقع تو زندگیت دردی برای گفتن نداشته باشی و همیشه خوش و سرحال باشی. بودن تو امید به زندگی رو تو من تقویت کرده. کاش بدونی که چقدر دوست دارم. در ضمن من قرصهای تهوعم رو قطع کردم . گرچه حالت تهوع برطرف نشده و روزای عید چند باری گل...
2 فروردين 1390

عید 90

شیطونک مامان تحویل سال ساعت ۲:۵۰ دقیقه شب بود و ما به اتفاق خاله اینا که از تهران اومده بودند خونه بابا اینا بودیم . و به زور بیدار موندیم تا لحظه تحویل سال. عزیزم لحظه خیلی قشنگیه که نمیدونم چطوری برات توضیح بدم . همیشه بغض خاصی تو لحظه تحویل سال دارم . دلم میخواد تنهای تنهای باشم و برای چند دقیقه فقط دعا کنم . همینطور که سلامتی تو عزیز رو از خدا خواستم ِ خواستم که پدر و مادر و بابایی رو هم در پناه خودش نگه داره . ازش خواستم مشکلاتمون رو حل کنه و سال کهنه با رفتن غصه های منم با خودش ببره. امسال اکثر اقوام مسافرت بودند . بنابراین نه جای زیادی رفتیم نه مهمون زیادی اومد. امسال که توی نازنین رو بهانه کردیم برا مسافرت نرفتن . انشالله سال بع...
1 فروردين 1390
1